بهار

یک دفترچه یادداشت از زندگی دختری به اسم بهار

بهار

یک دفترچه یادداشت از زندگی دختری به اسم بهار

بی تربیت

هیچ وقت تا بحال نفهمیده بودم که تربیت و رفتار با بچهچقدر مهمه.

من دیروز بند ناف رو انیم با خالم برید 

خالم که فکر میکردم مادرمه و خود احمقش هی  میگفت و نمیفهمید که با روان من و برادرمچه میکنه

دیروز اعلام کرد که خاله بوده و نه بیشتر

و من تا شنیدم خیلی گریه کردم و بعد  انگار آروم شدم.

ای پدر

هر روز دکتر هلاکویی گوش میدم

انگار که پدرم رو در ۲۵ سالگی پیدا کردم و داره تربیتم میکنه

میخوام ببخشم، خانوادم رو که در اوج وابستگی ولم کردن، تا تصمیم خودم رو پاش وایسم ،که می ترسیدن که حمایتم کنن و ولم کردن و من توی غربت کبود شدم. (اونجا هیچ چیز بدی نداشت ! اما مثل این بود که یهو بزارنت کره ماه اما تو کپسول هوا نداشته باشی و حالا باید یاد بگیری به شیوه خودشون نفس بکشی، اونم چه یادگرفتنی، تازه باید به چیزهای جدید دیگه ام خو بگیری امتحان سختم بدی)

حالا حسم بهشون خیلی کمتر شده.جز به مادر عزیزم، جانم، عشقم. که یروز میارمش پیش خودم شاید برای همیشه. 

ارسلان دیشب میگفت که این یک فرآیند طبیعی بوده در راه قطع وابستگی .اصولا باید توی ۱۸ سالگی انجام داد،تو دیر کردی.

عشقم حرفا ش معمولا درسته 

از عشق بگم برات

یک نگاه کردم به پستهای قدیمم، دیدم زندگیم الان برام یه رویا بوده که کمتر از یه سال به واقعیت بدل شده.پس چرا من راضی نیستم و مدام میزنم توی سر خودم

بخشی میتونه مربوط به سلامت روحی و فیزیکیم باشه که کم کم داشت و داره از دست میره مگر اینکه دست به کاری بزنم و خودمو جمع کنم

بخشی مربوط به مقایسه کردن خودم با دیگران 

بخشی کمبود اعتماد به بنفش 

بخشی توقع داشتن از خانوادم

و حتما چیزهای دیگه

من خوشبختم که فهمیدم که  چندین ساله که خودایمنی دارم و حالا دارم نهایت سعیمو میکنم تا که درمان بشه ،چه زجری که نکشیدم تا رژیم مناسب غذاییمو پیدا کنم. دندونمو شکستم، ده کیلو کم کردم . ۳ ماه هست که پریود نشدم اما خداروشکر کیست نداشتم .بدن لطیف و ظریفم جز من کسی و نداره  و من عاشقانه دوستش دارم. میدونم که باهاش بد کردم اما کم کم دارم سعیمو میکنم تا درست بشه.و خدا شکر نتیجهوهایی میبینم، استخونام دارن جون میگیرن،پوستم بهتر شده مخصوصا گوشهام، اجابت مزاجم تا حد زیادی عادی شده، دارم  وزن میگیرم.آرامش و قرار میخواد به جونم برگرده

قرار به زودی نامزد کنم با مرد رویاهام که عاشقانه دوستم داره  و با محبت در هر زمینه ای کمکم میکنه. همین یک مورد میتونست منو از شادی به عرش برسون اما کمی دلم مرده و چشمم ترسیده اما باز سعی میکنم شاد  باشم و شکر گزار


گاهی از شباهتم به بابا میترسم مریضیهاش و گرفتاریهاش

دلم میخواد نبینمش اما باید ببخشمش. این آدم بدبخت پدرمه. سعیمو میکنم که حتی دوستش داشته باشم. سعیمو میکنم که دوستش داشته باشم

تنم منتظره علاجه و من این رو حس میکنم ،

میخوام که شاد باشم  و شکر گزاررررر برای همه نعمتها.

برای اینکه توی حساب پول کافی دارم و آدمهای مهربون و فهمیده در زندگیم. برای اینکه هدف دارم. برای اینکه میتونم ببینمبشنوم را ه برم و تصمیم های بزرگ بگیرم و به آرزوهایم برسم.

برای همه همین زندگی رو میخوام یا حتی زندگی بهتر

خدایااااا یک دنیا ممنون، 

عاشقتم

برنامه امروز آشپزی ،پادکست شنیدن، صحبت با مینا ،تر تمیز کردن و مهمونی خونه فرزانهههههه جونم

خداجونم عاشقتم