بهار

یک دفترچه یادداشت از زندگی دختری به اسم بهار

بهار

یک دفترچه یادداشت از زندگی دختری به اسم بهار

ای پدر

هر روز دکتر هلاکویی گوش میدم

انگار که پدرم رو در ۲۵ سالگی پیدا کردم و داره تربیتم میکنه

میخوام ببخشم، خانوادم رو که در اوج وابستگی ولم کردن، تا تصمیم خودم رو پاش وایسم ،که می ترسیدن که حمایتم کنن و ولم کردن و من توی غربت کبود شدم. (اونجا هیچ چیز بدی نداشت ! اما مثل این بود که یهو بزارنت کره ماه اما تو کپسول هوا نداشته باشی و حالا باید یاد بگیری به شیوه خودشون نفس بکشی، اونم چه یادگرفتنی، تازه باید به چیزهای جدید دیگه ام خو بگیری امتحان سختم بدی)

حالا حسم بهشون خیلی کمتر شده.جز به مادر عزیزم، جانم، عشقم. که یروز میارمش پیش خودم شاید برای همیشه. 

ارسلان دیشب میگفت که این یک فرآیند طبیعی بوده در راه قطع وابستگی .اصولا باید توی ۱۸ سالگی انجام داد،تو دیر کردی.

عشقم حرفا ش معمولا درسته 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.