بهار

یک دفترچه یادداشت از زندگی دختری به اسم بهار

بهار

یک دفترچه یادداشت از زندگی دختری به اسم بهار

امروز خوبه

از حموم برگشتم و فقط میتونم بگم : آخیش

حجم زیادی از چربی و عرق که از آدم زدوده بشه حتما همین تنها راه برای ابراز رضایته

امتحانا هم داره تموم میشه و نمره هاشم کم کم میاد


با خودم فکر میکردم انگار هرروز که میگذره دارم به هدفم نزدیکترمیشم

به اینکه از ایران برم و جالبه که دیگه شوق سابق رو ندارم

هزارتا «اگه» توی سرمه

اگه از تنهایی مردم

اگه از دوریه مامان و داداشم مردم

اگه از دوریه ننه خانم که تازگیا شده عشقم مردم

اگه کارپیدا نکردم ودست از پا دراز تر برگشتم

اگه پولی که بهم میدادن کم بود

اگه افسرده تر بشم

اگه...


میخوام به خودم حال بدم الان و برم از بوفه بستنی بگیرم بخورم.بله تنهایی. چون آدمه مزخرفیم کسی ام تو خابگاه دم پرم نمیشه.


با مریم رابطم مگسی شده. دیشب گفتم برو مسواک بزن بخوابیم .ناراحت شد جمع کرد رفت اتاقش

گویا تند این حرفو بهش زدم ...


داشتم فکر میکردم که خیلی دوست خوبیه اما گاهی رابطه باهاش آدمو از خود بیزارم میکنه. انقدر بی دلیل بهش میگم عذرمیخوام که حالم بد میشه


اگه خودش برنگشت از رابطه باهاش انصراف میدم

احتمالا تاریخ انقضای دوستیمون رسیده...



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.