بهار

یک دفترچه یادداشت از زندگی دختری به اسم بهار

بهار

یک دفترچه یادداشت از زندگی دختری به اسم بهار

خدایا عاشقتم

بورس رو گرفتم.

۶ می ۲۰۱۶

خوابم میاد .بخوابم؟؟

اینجا یکم خودم رو سانسور میکنم. دسته خودم نیست .از یادداشت های منفی بدم میاد.

وقتی بهشون نگاه میکنم حس بدی بهم منتقل میکنن. تصمیم گرفتم اینجا  تاجای ممکن کلا مثبت باشم.

باید تا ۶ می منتظر بمونم تا جواب هارو بدن.

----------------

hey god, how are you how is it going

i'm fine...just spending my time .spending.....

دخترم


دلم دخترمو میخواد.

دیشب یه خواب شیرین دیدم که توش دختر زاییده بودم.اینقدر ناز و ملوس بود که نگو اما انگار بابا نداشت اما هیچکس هم باهاش و با من مشکلی نداشت. هم خیلی دوسش داشتم وهم حرص میخوردم که توی این اوضاع سر در گم و بیکاری و درس؛ بچه واسه چیم  بود... بعد بیدار شدم و دلم براش تنگ بود

دلم دخترمو میخواد

قسمتی از ۳۶ ساعت باقی مانده

از پیشه لپ تاپ نمیتونم تکون بخورم.

انگار که اگر چسبیده باشم بهش؛ معجزه ای میشه...قانع میشن که زود پیام بدن...

تا الان که قانع نشدن...

انتظار ۲۸April

چیز زیادی تا ۳۰ آوریل موعود نمونده. امروز ۲۸ امه. امروز و فردا آخرین روزهای کاری اند. 

انتظار انتظار... گاهی کلافم میکنه  همش هندزفری گوشمه و یاهو ؛جی میل ؛فیس بوک؛ تلگرام ام تا بلکه خبری بشه.

به کسی ام میترسم زنگ بزنم که ازم نپرسن چه خبر؟ چی شد.

حتی به بهروز هم میترسم زنگ بزنم.

ای خدا... خدای آسمونا...راضیم به رضای توعه و دلمو به تو میسپرم.